معنی بیژن و منیژه

حل جدول

بیژن و منیژه

جعفر مدرس صادقی (مرکز)

جعفر مدرس صادقی


منیژه

یار بیژن


نویسنده رمان بیژن و منیژه

جعفر مدرس صادقی


یار منیژه

بیژن


یار بیژن

منیژه

لغت نامه دهخدا

منیژه

منیژه. [م َ ژَ / ژِ] (اِخ) یا منیجه که نام دختر افراسیاب باشد و بیژن پسر گیو به او عاشق بود. (برهان) (جهانگیری) (غیاث). دختر افراسیاب. (فرهنگ رشیدی). نام دختر افراسیاب که بیژن پسر گیو بر او عاشق شد و منیژه او را به خانه ٔ خود برد و افراسیاب باخبر گشته منیژه را اخراج از شهر کرد و بیژن را محبوس کرده و در سیاهچال انداخت و رستم رفته او را از چاه بیرون آورد... (انجمن آرا) (آنندراج):
منیژه کجا دخت افراسیاب
درخشان کند باغ چون آفتاب.
فردوسی.
منیژه منم دخت افراسیاب
برهنه ندیده تنم آفتاب.
فردوسی.
ثریا چون منیژه بر سر چاه
دو چشم من بر او چون چشم بیژن.
منوچهری.
خروش رعد پس از نور برق پنداری
همی ز عشق منیژه فغان کندبیژن.
لامعی گرگانی.
چون روی منیژه شد گل سوری
سوسن به مثل چو خنجر بیژن.
ناصرخسرو.
زیبد منیژه خادمه ٔ بانوان چنانک
افراسیاب نیزه کش اخستان اوست.
خاقانی.


بیژن

بیژن. [ژَ] (اِخ) نام پسر گیو نواده ٔ گودرز و خواهرزاده ٔ رستم. از پهلوانان و ناموران داستانی ایران بروزگار کیخسرو. داستان او و دلاوریهایش در شاهنامه ٔ فردوسی و بیژن نامه آمده است. ناظم بیژن نامه که منظومه ای حماسی است و از 1400 تا 1900 بیت دارد عطأبن یعقوب صاحب برزونامه است. (فرهنگ فارسی معین). بیزن. بیجن. داستان بیژن و منیژه که یکی از داستانهای دلکش شاهنامه است به اختصار اینست، که گروهی از «ارمانیان » نالان و غریوان بدرگاه کیخسرو آمدند و از ستم و آسیب گرازان تنومند که کشتزار آنان را تباه ساخته بودند دادخواهی کردند. شاه فرمان داد تا یک تن از دلاوران به ارمان (در مرز ایران و توران) رهسپار گردد و گرازان را در بیشه های آنجا نابود سازد. بیژن پسر گیو بفرمان خسرو کمر بست و بهمراهی گرگین میلاد روی بدان سو نهاد. بیژن در پیکار با گرازان پیروزی یافت. در پایان پیکار گرگین از سر رشک و حسد به راه نیرنگ و فریب گرائید و بیژن جوان و خودکامه را بمرغزاری در آن سوی مرز که منیژه دختر افراسیاب با گروهی از کنیزکان رامشگر مجلس بزمی آراسته بود بکامجویی رهنمون شد. بیژن به خیمه ٔ منیژه درآمد و دختر افراسیاب را شیفته ٔ خویش کرد و با وی برامش و میگساری پرداخت. چون یک چند بدینسان گذشت و راز دلباختگی آنان آشکار شد افراسیاب سخت برآشفت و بدستیاری برادر خود گرسیوز بیژن را دستگیر و در چاهی زندانی کرد. از سوی دیگر گرگین که پس از تباهی کار بیژن به ایران زمین بازگشته بود با سخنان بی پایه خبر گم شدن بیژن را به گیو و شهریار ایران رسانید اما بخشم خسرو گرفتار شد و به بند درافتاد. آنگاه گیو بجستجوی فرزند پرداخت و چون از تکاپوی خویش سودی نبرد ناگزیر از پیشگاه کیخسرو یاری خواست. شهریار ایران در جشن نوروز بجام گیتی نما نگریست و بیژن را در چاهی گرفتار دید. سپس رستم را از سیستان فراخواند و او را بتوران فرستاد تا بیژن را از این رنج و گرفتاری برهاند. رستم در جامه ٔ بازرگانان همراه با تنی چند از دلاوران ایران نهانی به توران زمین اندر شد و دیری نپائید که بغمخواری و یاری منیژه بیژن را از چاه تاریک رهایی بخشید و بر سر آن بود که با آن دو راه ایران در پیش گیرد که افراسیاب از کار رستم و بیژن و منیژه آگاه گشت و با سپاهی گران از پی رستم آمد و پیکاری سهمناک درگرفت. در این رزم رستم پیروز شد و افراسیاب شکست یافت و بگریخت. آنگاه رستم با بیژن و منیژه به ایران زمین بازگشت. کیخسرو رستم را بگرمی و خشنودی پذیرا شدو گرگین را ببخشید و سپس صد جامه ٔ دیبای رومی، تاج و بدره های زر و فرش و خدمتکار و خواسته های دیگر به منیژه ارزانی داشت تا بهمسری بیژن زندگی را بشادمانی بگذراند. (از کتاب بیژن و منیژه برگزیده ٔ ابراهیم پورداود). و رجوع به شاهنامه ٔ فردوسی شود:
ثریا چون منیژه بر سر چاه
دو چشم من بر او چون چشم بیژن.
منوچهری.
آستان بوسان او کز بیژن و گرگین مهند
آستین بر اردشیر و اردوان افشانده اند.
خاقانی.
افراسیاب طبع من آن بیژن شجاعت
عذر آوردکه بهتر زین دختری ندارم.
خاقانی.
بوحدت رستم از غرقاب وحشت
برستم رسته گشت از چاه، بیژن.
خاقانی
چو بیژن داری اندر چه مخسب افراسیاب آسا
که رستم در کمین است و کمندی زیر خفتانش.
خاقانی.
شب آنجا ببودم بفرمان پیر
چو بیژن بچاه بلا در اسیر.
سعدی.
- بیژن نژاد، از نژاد بیژن. منسوب به نسل بیژن. از تبار بیژن:
دو شیر گرانمایه بیژن نژاد
دو گرد سرافراز و دو پاکزاد.
فردوسی.
- بیژن وار، شجاع. (ناظم الاطباء)
- چاه بیژن، چاهی به توران زمین که افراسیاب بیژن را در آن زندانی کرد و سنگی گران بر سر آن نهاد و رستم آن سنگ یکتنه برگرفت و بدور افکندو بیژن را از بند رهائی داد:
شبی چون چاه بیژن تنگ وتاریک
چو بیژن من میان چاه آون.
منوچهری.
چو مهر آمد برون از چاه بیژن
شد از نورش جهان را دیده روشن.
نظامی.
شب چاه بیژن بسته سر مشرق گشاده زال زر
خون سیاووشان نگر بر خاک و خارا ریخته.
خاقانی.
|| نام خاقان چین در زمان یزدگرد. || نام یکی از پادشاهان اشکانی ایران. (از لغات شاهنامه).


چاه بیژن

چاه بیژن. [هَِ ژَ] (اِخ) نام چاهی که افراسیاب بیژن را در آن بند کرده بود. (آنندراج). چاهی در توران که افراسیاب بیژن پهلوان ایرانی را در آن حبس کرده بود و رستم او را نجات داد. (فرهنگ نظام):
ز ظلمت گشته پنهان خانه ٔ خاک
چو چاه بیژن و زندان ضحاک.
؟ (از آنندراج).
تا لب نانی بدست آرم چه خونهامیخورم
دست کوته را تنور رزق چاه بیژن است.
صائب (از آنندراج).
رجوع به چاه بوقیر و چاه بیجن شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

منیژه

‎ (اسم) نامی است از نامهای زنان، (اسم) . یا منیژه خانم (منیجه خانم) . خود خواه متکبر: } شپشش منیژه خانم است، { شپش.

واژه پیشنهادی

نام های ایرانی

منیژه

دخترانه، پاک و سفید روی، نام دختر افراسیاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر افراسیاب و همسر بیژن از پهلوانان ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی


بیژن

پسرانه، ترانه خوان، جنگجو، پسر گیو و دلداده منیژه، مجرد، تنها (نگارش کردی: بیژهن)

پسرانه، مجرد، تنها (نگارش کردی: بیژهن)

فرهنگ پهلوی

منیژه

خواهر فرنگیس، دختر افراسیاب

معادل ابجد

بیژن و منیژه

2173

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری